...
به مجيد گفتم :
« مجيد مواظب باش مثل اينكه من رفتم روى مين ... »
مجيد خنديد و در همان حال زد توى سرم و به شوخى گفت :
- خاك بر سرت آخه به تو هم مى گن تخريبچى ...
يكى از روزها كه شهيد پيدا نكرده بوديم ، به طرف عباس صابرى ،
(سال 75 در تفحص در منطقه فكه شهيد شد . ) هجوم برديم .
دست و پايش را گرفتيم و روى زمين خوابانديم تا بچه ها با بيل
مكانيكى خاك رويش بريزند ...
پاره های پیراهن و کوله پشتی شهدا هم همراهشون بود ...
نمی دونم چی شد ، اون خانوم ترسید ،
شوکه شد یا هرچی ...
آخرين روز سال امام علي (ع) بود به دوستان گفتم امروز آقا به ما عيدي خواهد داد .
در زيارت عاشوراي آن روز هم متوسل شديم به منظور عالم ، حضرت علي (ع) ،
همه بچه ها با اشك و گريه ، آقا را قسم كه اين شهيدان به عشق او به شهادت
رسيده اند .
از اميرالمومنيين (ع) خواستيم تا شهيدي بيابيم رفتيم پاي كار، همه از نشاط خاصي
برخوردار بوديم مشغول كند وكاو شديم آن روز اولين شهيدي را كه يافتيم با
مشخصات و هويت كامل پيدا شد نام كوچك او عشقعلي بود .
آهسته قدم بردار
ای یار
اینجا نیلوفر کاشته اند ....
آن سو استخوان دیگری بود و کمی آن طرف تر استخوانی دیگر و ...
مدت ها در آن منطقه تلاش کردم ...
خودش را فدایی دیگر دوستانش کرده بود ...
من دوست دارم در فکه بمانم !
متوجه شدم یک پا داخل پوتین قرار دارد .
با بیل وارد گودال شدم . قسمت پایین پای شهید ...
یا ترکش به او اصابت کرده و شھيد شده بود ، یافتيم .
خواستيم بدنش را داخل یک کيسه بگذاریم و ...