...

 

نبودی ...

 
تو چندی بود ، از گل می سرودی
 
کبوتر می شدی پر می گشودی
 
شناسایی میان خاک دشمن
 
صدای توپ ! برگشتم ... نبودی ! ...
 
 
 

خاطره ای از همرزم شهید پازوکی

 

به مجيد گفتم : 

 « مجيد مواظب باش مثل اينكه من رفتم روى مين ... »

 مجيد خنديد و در همان حال زد توى سرم و به شوخى گفت :

- خاك بر سرت آخه به تو هم مى گن تخريبچى ...

ادامه نوشته

خاطره آقا مجید ...

 

يكى از روزها كه شهيد پيدا نكرده بوديم ، به طرف عباس صابرى ،

 (سال 75 در تفحص در منطقه فكه شهيد شد . ) هجوم برديم .

 دست و پايش را گرفتيم و روى زمين خوابانديم تا بچه ها با بيل

مكانيكى خاك رويش بريزند ...

 

ادامه نوشته

تلنگر ....

 

پاره های پیراهن و کوله پشتی شهدا هم همراهشون بود ...

نمی دونم چی شد ، اون خانوم ترسید ،

 شوکه شد یا هرچی ...

ادامه نوشته

عشقعلی

 

آخرين روز سال امام علي (ع) بود به دوستان گفتم امروز آقا به ما عيدي خواهد داد .

 در زيارت عاشوراي آن روز هم متوسل شديم به منظور عالم ، حضرت علي (ع) ،

 همه بچه ها با اشك و گريه ، آقا را قسم كه اين شهيدان به عشق او به شهادت

 رسيده اند .

از اميرالمومنيين (ع) خواستيم تا شهيدي بيابيم رفتيم پاي كار، همه از نشاط خاصي

 برخوردار بوديم مشغول كند وكاو شديم آن روز اولين شهيدي را كه يافتيم با

 مشخصات و هويت كامل پيدا شد نام كوچك او عشقعلي بود .

ای یار ...

 

  آهسته قدم بردار

    ای یار

  اینجا نیلوفر کاشته اند ....

 

استخوان

در راه تکه استخوانی نظرم را به خود جلب کرد .

 

آن سو استخوان دیگری بود و کمی آن طرف تر استخوانی دیگر و ...

 

مدت ها در آن منطقه تلاش کردم ...

ادامه نوشته

فدایی

این شهید گمنام ،

خودش را فدایی دیگر دوستانش کرده بود ...

ادامه نوشته

فکه ...

 

      

                من دوست دارم در فکه بمانم !

ادامه نوشته

عجیب

داخل گودال یک پوتین دیدم .

متوجه شدم یک پا داخل پوتین قرار دارد .

با بیل وارد گودال شدم . قسمت پایین پای شهید ...

ادامه نوشته

خاطرات تفحص

یکی از شھدا که داخل یک سنگر نشسته بود و ظاھرا تير

یا ترکش به او اصابت کرده و شھيد شده بود ، یافتيم .

خواستيم بدنش را داخل یک کيسه بگذاریم و ...

ادامه نوشته