خاطره آقا مجید ...
يكى از روزها كه شهيد پيدا نكرده بوديم ، به طرف عباس صابرى
(سال 75 در تفحص در منطقه فكه شهيد شد .) هجوم برديم و بنا
بر رسمى كه داشتيم ،
دست و پايش را گرفتيم و روى زمين خوابانديم تا بچه ها با بيل
مكانيكى خاك رويش بريزند .
كلافه شده بوديم . شهيدى پيدا نمى شد .
بيل مكانيكى را كار انداختيم .
ناخن هاى بيل كه در زمين فرو رفت تا خاك بر روى عباس بريزد ،
متوجه استخوانى شديم كه سَرِ آن پيدا شد .
سريع كار را نگه داشتيم .
درست همانجايى كه مى خواستيم خاكهايش را روى عباس بريزيم
تا به شهدا التماس كند كه خودشان را نشان بدهند ،
يك شهيد پيدا كرديم .
بچه ها در حالى كه از شادى مى خنديدند ،
به عباس صابرى گفتند :
بيچاره شهيد تا ديد مى خواهيم تو رو كنارش خاك كنيم ،
گفت :
فكه ديگه جاى من نيست بايد برم جايى ديگه براى خودم
پيدا كنم و مجبور شد خودشو نشون بده ...
+ نوشته شده در یکشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۲ ساعت 15:14 توسط بیقرار شهادت
|
سالهاست که جنگ پایان یافته ولی