چادرت را بگیر ...
چهارده سالش بیشتر نبود.
واسه اعزام به جبهه باید والدینش رضایت نامه می دادند.
پدرش چند سال پیش به رحمت خدا رفته بود.
رضایت نامه رو گذاشت جلوی مادرش.
" چه امضا بکنی، چه امضا نکنی من میرم!
اما اگه امضا نکنی من خیالم راحت نیست؛ شاید هم جنازه ام پیدا نشه! "
تو دل مادر آشوبی به پا شد، رضایت نامه رو امضا کرد ...
پسر از شدت شوق، سر به سر مادرش گذاشت ودست مادر رو بوسید وگفت:
" جنازه ام رو که آوردند، یه وقت خودت را گم نکنی؛ بی هوش نشی ها.
چادرت رو هم محکم بگیر! "
+ نوشته شده در دوشنبه ۱۰ شهریور ۱۳۹۳ ساعت 23:18 توسط بیقرار شهادت
|