خرو پف .... خرو پوف ...
پناه بر خدا ؛ هیچ جوری گردن نمی گرفت .
هر چی ما می گفتیم ، دیگران می گفتند ، قبول نمی کرد که نمی کرد .
میگفت : « من ؟ غیرممکنه ! من نفس بلند هم تو خواب نمی کشم . من و
خروپوف ؟! »
روزی قبل از نماز ظهر خوابیده بود و سخت خروپوف می کرد .
دست برقضا ضبط صوت تبلیغاتی هم دست بچه ها بود .
چیزی حدود یک ربع ساعت ، صدای خروپوفش را ضبط کردیم .
با بچه های تبلیغات هم که مسئول پخش نوار مناجات و قرآن و سخنرانی از بلندگو
بودند ، هماهنگ کردیم تا روز بعد که برنامه ی تئاتری تدارک دیده بودیم ، ...
همه جمع بودند و مجری اعلام کرد :
« اینک برای اینکه بفهمیم خواب مؤمن چگونه عبادتی است ، قسمتی از مناجات
یکی از رزمندگان عزیز را که قبل از نماز ظهر ضبط کردیم ، پخش می کنیم . »
نوار چرخید و او خروپوف کرد و جمعیت از خنده روده بر شدند . برای خاطر
جمع کردن او ، بچه ها در هنگام ضبط صدایش ، چند بار اسمش را صدا می زدند
که :
فلانی ! فلانی ! بلند شو موقع نمازه . به اسم او که می رسید ، صدای خنده بچه ها
بلندتر می شد . بنده ی خدا خودش هم تماشاچی ماجرا بود .
تنها عبارتی که آن روز گفت ، این بود : « خیلی بی معرفتید . »