یاد عشاق ...
داشتم به تشنگی مولامون حسین ( ع) فکر می کردم .
یاد اون روزایی از ماه مبارک افتادم که حرم ولی نعمتمون
امام رضا (ع) بودیم ، افتادم .
همون جمعه ای که با زبون روزه ، با اون تابش مستقیم و شدید
آفتاب ، رفتیم حرم برای نماز جمعه .
همه ی صحن ها پرشده بود . خیلی گشتیم تا یه جا گیر بیاریم .
بالاخره توی حیاط ، نشستیم .
هیچ وقت اون روز یادم نمیره !
داشتیم وسایلمونو پهن می کردیم که یادمون افتاد چادر سفید
برنداشتیم ...
یه دفعه همه وا رفتن !!!
خلاصه تو زل آفتاب ! با چادر مشکی نشستیم .
یادمه صحبت های امام جمعه خیلی طولانی شد و ما به معنی
واقعی ، کباب شدیم .
خلاصه نماز شروع شد .
انقدر حالم بد شده بود ، که حتی نای بلند شدن هم نداشتم .
رکعت سوم که بودیم ،
دقیقا یادمه چادر دوستم که کنارم ایستاده بود ، کشیدم ! تا بتونم
بلند بشم ....
خلاصه بعد از نماز که سخت ترین نماز عمرم بود ، تصمیم گرفتیم
بریم زیارت .
اینکه از جمعیت فوق العاده زیاد نتونستیم وارد صحن اصلی بشیم ،
بماند !!!
به سمت زیرزمین رفتیم . به محلی رسیدیم که به خاطر روشن بودن
کولر ، هم سنگ های کف خیلی خنک بودن و هم هوای داخل .
شاید باورتون نشه ، ولی از شدت تشنگی ، صورت هامون رو
گذاشته بودیم روی سنگ ها تا یکم از تشنگیمون کم بشه ...
یاد کربلا افتادم .
اون زمان ، اهل حرم ، نه روزه بودن و نه کمبود آب بود ...
چندین متر تا آب بیشتر فاصله نبود ...
بچه ها از شدت تشنگی ، لباس های عربیشونو بالا زده بودن و شکم
هاشونو به خاک می زدن تا ...
لب های علی خشک شده بود و مرتب باز و بسته می شد و
جگر رباب کباب ....
خدایا ...
آدما تحمل بیرون موندن و جون دادن یه ماهی از آب رو ندارن ...
چی بودن اون آدمایی که طاقت دیدن ...
یا کربلا ...
سالهاست با دیدن هرصحنه ای ، به یاد تو می افتیم و خون دل
می خوریم .
کی میرسه اون روزی که انتقام معجرهای برباد !!! رفته و جای
سیلی روی صورت رو بگیریم ...
کی میرسه انتقام اون مجلس ... لا اله الا الله ...
خدایا ...
منتقم کربلا را برسان ...