ته خط ...
داشتم برای خط مهمات می بردم که ديدم چند نوجوان کنار
جاده ايستاده اند .
جلوی پايشان ترمز کردم و گفتم شما که دهانتان هنوز بوی
شير میده اينجا چه کار می کنيد .
خنديدن !
به جای کرايه صلوات فرستادن و سوار شدن .
کمی جلو تر دژبان گفت :
از اينجا به بعد جلوی ديد عراقی هاست و بايد با چراغ خاموش
بریم . من گفتم چراغ خاموش يعنی رفتن ته دره و خطّ بدون
مهمات !!
يکی از آن نوجوانان گفت : برادر ناراحت نباش بعد چفيه ی
سفيدشو به گردن انداخت و از ماشين پياده شد .
جلو ی ماشين می دويد تا من پشت سرش برم .
یکدفعه خمپاره ای اومد و نوجوان ...
دوستش از ماشين پياده شد و جلوی ماشين دويد .
لحظاتی بعد خمپاره ای اومد و اون هم به دوست شهيدش
پيوست .
ديگری از ماشين پياده شد . اونم زدن .
وقتی به خط رسيديم همه ی اونا عقب ماشين بودن با
چشمایی بسته و لبانی خندان ...
+ نوشته شده در پنجشنبه ۲۸ آذر ۱۳۹۲ ساعت 3:8 توسط بیقرار شهادت
|
سالهاست که جنگ پایان یافته ولی