نماز ...
تازه قامت بسته بوديم براي نماز که صدايي آمد .
بعد از چند لحظه يه چيزي محکم افتاد روي سنگر و گرد و خاک ريخت روي سر و
صورت بچه ها . خونسرد و آرام نماز را خوانديم .
بعد يکي يکي از سنگر آمديم بيرون . راکت بزرگي افتاده بود روي سنگر اما عمل
نکرده بود . آخرين نفر که آمد بيرون و دور شد ، سنگر رفت هوا .
پيش خودمان گفتيم : خوب شد که داشتيم نماز مي خوانديم ها ...
+ نوشته شده در دوشنبه ۲۰ آبان ۱۳۹۲ ساعت 10:8 توسط بیقرار شهادت
|