وضو ...
يک روز براي انجام مأموريتي ، سوار ماشين شديم که حرکت کنيم ،
اما هر چه استارت زديم ، ماشين روشن نمي شد .
در اين لحظه شهيد مهرعلي بهروزي (شهيدي از مرودشت فارس) رو به ما کرد
و گفت :
فلاني فکر مي کنم وضو نداري !
به سرعت پريديم پايين و رفتيم وضو گرفتيم .
دوباره وقتي سوار شديم و استارت زديم ، بلافاصله ماشين روشن شد و براي انجام
مأموريت به راه افتاديم .
+ نوشته شده در دوشنبه ۶ آبان ۱۳۹۲ ساعت 23:4 توسط بیقرار شهادت
|