یه دلنوشته برای عزیز زهرا ...
سخته ...
سخته که نبینمت و هنوز زنده باشم ...
سخته ندیدنت و دیدن همه مردم .
سخته که ببینی امامت شب و روز گریه می کنه برای جدش ...
گریه که نه ، خون گریه می کنه ...
سخته که ببینی هرلحظه مولات صدها سیلی می خوره از دست
بعضی از این مردم ...
سخته ببینی عزیزت غریبه ...
یکی میگه هست ...
یکی میگه نیست ...
یکی میگه اصلا چرا باید باشه ؟
سخته هر جمعه به امید دیدنش ناله سر بدی و ندبه بخونی
ولی آخرشم ...
سخته که غروب جمعه رو ببینی ولی آقات رو نبینی ...
سخته ندونی ازت راضیه یا یه باری روی شونش ...
سخته عاشق باشی و ...
ولی وقتی خوب فکر کردم دیدم سخت تر اینه که غایب باشی و
امامت حاضر ...
میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست
تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز
+ نوشته شده در دوشنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۲ ساعت 18:36 توسط بیقرار شهادت
|