تابستان بود . هوا گرم بود . گوشه حیاط توی سایه فرش را

پهن می کردیم ، ( خب مستحب است که زیر آسمان باشیم )

ساعت ها می نشستیم و اعمال روز عرفه را انجام می دادیم .

مادر ( خدیجه سادات میردامادی نجف آبادی ، دختر سید هاشم

 نجف آبادی ) می خواند و ما هم ...

خیلی اهل دعا و توجه و اعمال مستحبی و اینها بود .

با سواد ، کتاب خوان ، دارای ذوق شعری و هنری ، حافظ شناس .

همیشه برایمان شعرهایی از حافظ می خواند .

با قرآن هم کاملا آشنا بود .

بیشتر قصه های قرآن را برایمان می خواند ...

می خواند و تشریح می کرد ؛ شیرین .

در این میان گهگاه اشعار حافظ را هم می خواند ؛ برای

شیرینی بحث .

صدای خوشی هم داشت .

مادرم خیلی خوب بود ... خیلی !