آخرين ديدار ما ، سفر شلمچه بود كه به اتفاق خانواده

براي بازديد از مناطق عملياتي جنوب رفته بوديم .

 در آنجا بود كه ايشان خيلي از شهادت حرف مي زد .

بسيجيان مثل پروانه دور پدرم ، حلقه زده بودند و

عكس می انداختند .

 با او صحبت مي كردند و خاطرات ايام جنگ را با هم مرور

 می كردند .


چيزي كه من در آن روزها در روحيات پدرم مشاهده

مي كردم ،

حالت وداع و خداحافظی بود .

خداحافظی از جبهه ها ، سرزمين دوست داشتنی كه برای

 پدرم بسيار عزيز بود .

اين فراق در تمام وجود او كاملاً مشهود بود .

حرف هايش طعم آسمان مي داد .

 بعد از آن ديدار به مشهد رفتند و بعد از بازگشتن از

حرم امام رضا(ع) بود كه واقعه شهادتشان رخ داد .


                                      خاطره اي از شهيد صياد شيرازی