زندگی عاشقانه ...
شروع رندگيمان ساده بود و در عين حال باصفا .
نمي شد گفت خانه ! دو تا اتاق اجاره كرده بوديم كه نه
آشبزخانه داشت نه حمام !
كنار يكي از اتاقها يك تو رفتگي بود كه حسن برايش دوش
گذاشته بود و شده بود حمام !
زير پله هم يك سكوي آجري بود كه چراغ سه فيتله خوراك
پزيمان را گذاشته بوديم آنجا و شده بود آشپزخانه !
بنظر من خيلي قشنگ بود و خيلي هم ساده
شهيد حسن آبشناسان
+ نوشته شده در یکشنبه ۲۰ مرداد ۱۳۹۲ ساعت 0:29 توسط بیقرار شهادت
|