وقتي ترکش به قلبش خورد ، بلند گفت :

 " يا مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف "

سرش رو بلند کردم که بگذارم روي پايم

گفت : ول کن سرم رو ، بذار آقا سرم رو بغل کنه .

هنوز لبخند بر لب داشت و چشم هايش به افق بود که

رفت ...

چه رفتني ... سر به دامن مولا ... با لبخند ... با آرامش ...

اللهم ارزقنا ...