سلام بر خدا و شهیدان خدا و بندگان مخلص او .....

 

 از اینکه بنده بد و گناهکار خدایم سخت شرمنده ام و وقتی یاد گناهانم

 

 می افتم آرزوی مرگ می کنم ولی باز چاره ام نمی شود .


هیچ برگ برنده ای ندارم که رو کنم ، جز اینکه دلم را به دو چیز

 

 خوش کرده ام :

 

یکی اینکه با این همه گناه ، او دوباره مرا به سرزمین پاکی و

 

 اخلاص و صفا و محبت بازم گرداند .

 

پس لابد دوستم دارد و سر به سرم می گذارد ، هرچند که

 

 چشم دلم کور است و نمی بینم و احساسش نمی کنم اگر

 

 چنین نبود پس چرا مرا به اینجا آورد ؟


دوم اینکه قلبی رئوف و مهربان دارم و با همه بدیهایم بسیار دلسوزم .

 

 لحظه ای حاضر به رنجش کسی نمی شوم ، حتی رنجش

 

 بسیار کوچک و ناچیز ،

 

 ولی در عوض برای خوشنودی دیگران حاضر به تحمل هرگونه

 

رنجی می شوم .

 

بله ! به این دو چیز دل خوش کرده ام .


اگر دوستم داری که مرا به اینجا آورده ای پس به آرزویم که .... برسان
.


ای کسانی که این نوشته را می خوانید
، اگر من به آرزویم رسیدم و

 

 دل از این دنیا کندم ، بدانید که نالایق ترین بنده ها هم می توانند به

 

 خواست او ، به بالاترین درجات دست یابند .

 

 البته در این امر شکی نیست ولی بار دیگر به عینه دیده اید که یک بنده

 

 گنهکار خدا به آرزویش رسیده است .


حالا که به عینه دیدید ، شما را به خدا عاجزانه التماس و استدعا

 

می کنم ، بیایید و به خاکش بیفتید و زار زار گریه کنید و امیدوار به

 

 بخشایش و کرمش باشید .

 

با او آشتی کنید .

 

 زیرا بیش از حد مهربان و بخشنده است .

 

 فقط کافی است یکبار از ته دل صدایش کنید .

 

 دیگر مال خودتان نیستید و مال او می شوید و دیگر هر چه می کند ،

 

او می کند و هر کجا که می برد ، او می برد ......

 

 


شنبه 7/4/65


ساعت 5 بعدازظهر


بنده مخلص و گنهکار ، امیر حاجی امینی