ای منتظر غمگین نشو / قدری تحمل بیشتر
از غربت شیعه دلخونم مولا ...
از بی کسی شیعیان جگرم آتش گرفته ...
از غربت تو ، ای یوسف زهرا (س) ...
آخر آقای من شما که نمی دانید وقتی می گویند : این ها دروغ است ،
شما هیچکس را ندارید ، اینها افسانه است ، بر ما چه می گذرد ...
شما که نمی دانید جگرمان پاره پاره می شود ...
نمی دانید که سینه مان تنگ می شود .
نفسمان بند می آید .
چشمانمان سیاهی می رود .
سرمان گیج می رود و ...
و چیزی به رسیدنمان به اربابمان ، سالار شهیدان نمی ماند و به وصال
یار نزدیک می شویم که ...
که تو به دادمان می رسی . تو می آیی و با دم مسیحاییت ، جان دوباره
می گیریم .
می گویی : یاورم ، صبور باش ! می آیم ...
می آیم و خودم پشتت می ایستم .
می آیم تا همه ببینند بی جهت منتظر نبودی ...
می آیم و با هم انتقام سینه زخمی مادرمان را می گیریم ...
می آیم و جهان را گلستان می کنم .
صبور باش ... صبور باش ... صبور باش ...
صبور باش چون من را داری ...
آخر تو هم باید مثل من صبور باشی تا یار من شوی ...
مثل من که سینه زخمی مادرم را دیدم و صبر کردم ...
چادر خاکی ، صورت کبود و چشمان خونین مادر را دیدم و صبر کردم .
مثل من که سر بریده جدم حسین را دیدم و صبر کردم ...
خون گریه می کنم ، ولی صبر می کنم ...
آب شدن جدم کاظم را دیدم و دم نزدم ...
غربت رضا را دیدم و سکوت کردم ...
خون دل خوردم ولی شکایت نکردم ...
از این همه غم ، به بیابان زدم ... شدم بیابان گرد ...
حالا دیگر مرا یوسف صحرایی زهرا صدا می زنند ...
می دانم دلتان خون شد از نیامدنم ...
می دانم در جواب طعنه هایشان باید صبر کنید ...
ولی یک سوال دارم شیعیانم :
صبر شما سخت تر است یا جدم علی ،
وقتی یاسش پرپر می شد و دستانش بسته بود ؟؟؟
صبر شما سخت تر است یا عمه زینبم ، وقتی بالای
تل زینبیه ، چشم به گودال دوخته بود ؟
شکایت نکنید عزیزانم ...
من شما را می بینم ... کنارتان راه می روم ...
تنهایتان نمی گذارم ...
نگران نباشید . نمی گذارم از یادتان بروم ...
هر روز عهدی تازه می بندیم ...
و بدانید هر کمیلی که می خوانید ، من پیشتان هستم .
وعده دیدارمان باشد در دعای ندبه ...
صبر کنید به امید آن صبح صادق ...
سالهاست که جنگ پایان یافته ولی