الله اكبر ، سر نماز هم بعضی دست بردار نبودند . به محض اینكه قامت می بستی و

 دستت از دنیا كوتاه می شد و نه راه پس داشتی نه راه پیش .

 پچ پچ كردنا شروع می شد .

 مثلا می خواستند طوری حرف بزنند كه معصیت هم نكرده باشند و اگر بعدِ نماز

 اعتراض كردی بگویند ما كه با تو نبودیم !



اما مگر می شد با آن تكه ها كه می آمدند آدم حواسش جمعِ نماز باشد ؟
 
 مثلا یكی می گفت : واقعا اینكه می گویند نماز معراج مومن است این نماز ها را
 
می گویند نه نماز من و تو را .
  
دیگری پی حرفش را می گرفت كه : من حاضرم هرچی عملیات رفتم بدهم دو ركعت
 
نماز او را بگیرم . و سومی : مگر می دهد پسر ؟! ... و از این قماش حرفا .
 
و اگر تبسمی گوشه لبمان می نشست بنا می كردند به تفسیر كردن : ببین! ببین!
 
 الان ملائكه دارند قلقلكش می دهند و اینجا بود كه دیگر نمی توانستیم جلوی
 
 خودمان را بگیریم و لبخند تبدیل به خنده می شد ، خصوصا آنجا كه می گفتند :
 
مگه ملائكه نامحرم نیستند ؟
 
و خودشان جواب میدادند : خوب لابد با دستكش قلقلك می دهند !!!