یکی از دوستان شهید بابایی می گوید :

در دوران تحصیل در آمریکا روزی در بولتن خبری پایگاه

« ریس » که هر هفته منتشر می شد ، مطلبی نوشته شده

 بود که توجه همه را به خود جلب کرد .

مطلب این بود :

« دانشجو بابایی ساعت 2 نیمه شب می دود تا شیطان

را از خود دور کند . »

من و بابایی هم اتاق بودیم . ماجرای خبر بولتن را از او

 پرسیدم .

او گفت : -  چند شب پیش بی خوابی به سرم زده بود .

 رفتم میدان چمن و شروع کردم به دویدن .

 از قضا کلنل باکستر فرمانده پایگاه با همسرش مرا دیدند

 و شگفت زده شدند .

کلنل ماشین را نگه داشت و مرا صدا زد .

نزد او رفتم . او گفت در این وقت شب برای چه می دوی ؟

گفتم : خوابم نمی آمد خواستم کمی ورزش کنم تا خسته

 شوم .

 گویا توضیح من برای کلنل قابل قبول نبود او اصرار کرد

تا واقعیت را برایش بگویم .

 به او گفتم مسائلی در اطراف من می گذرد که گاهی

 موجب می شود شیطان با وسوسه هایش مرا به گناه

 بکشاند و در دین ما توصیه شده که در چنین مواقعی

بدویم یا دوش آب سرد بگیریم .

آن دو با شنیدن حرفهای من تا دقایقی می خندیدند ،

زیرا با ذهنیتی که نسبت به مسائل جنسی داشتند

 نمی توانستند رفتار مرا درک کنند .

 

 يك روز يكى از دوستان شهيد بابايى مى‏گفت :

 در اتاق شهيد بابايى رفتم و ديدم كه ايشان يك طناب

بسته است و يك پارچه روى آن انداخته است .

گفتم : چرا طناب بسته‏اى ؟

گفت : اين آمريكايى به ديوار عكس‏هاى سكسى مى‏زند

 و شراب هم مى‏خورد .

من هم نمى‏خواهم آن عكس‏ها را ببينم .

ممكن است ديدن اين عكس‏ها در روح من تأثير بگذارد .

من به خاطر همين با پارچه بين خودم و او را جدا كرده‏ام .

 


* زندگی اگر در بستر جهان بینی توحیدی (عقل و شرع)

نباشد پوچ است .

علف های هرز پوچی و بدبنینی و افسردگی در مرداب

 بی هدفی و پوچ انگاری می روید .

 امروزه باشگاه های خنده زیادی در سراسر جهان برای

 رفع افسردگی و ایجاد نشاط تأسیس می کنند این مراکز

 اگر منهای جهان بینی توحیدی باشد از مواد مخدر

 مخرب تر است .

بسیاری از بازی گران طنز و کمدین ها باطنی ناآرام و

آشفته دارند بسیاری از افرادی که احساس تنهایی

 شدید می کند ، یا اضطرابی و وسواسی هستند با

افراط در شوخی و جوک های جنسی تلاش می کنند ،

 خود را آرام کنند .


گویند مردي نزد روانپزشک رفت و از غم بزرگی که

در دل داشت براي دكتر تعريف كرد .

 دکتر گفت به فلان سیرک برو . آنجا دلقکی هست ،

اینقدر می خنداندت تا غمت یادت برود .

مرد لبخند تلخی زد و گفت : من همان دلقکم !