صحنه غریب
خبرهای خوبی به گوش نمی رسید ؛ از صبح عراقی ها دو سه خاکریز حساس
را با استفاده از بمباران شیمیایی تصرف کرده بودند . در طلائیه هم آنقدر آتش
دشمن سنگین بود که وجب به وجب زمین در حال سوختن بود . آمبولانس پشت
آمبولانس ، بسیجی های آش و لاش شده از ترکش های ظلم را به عقب می آوردند .
در سنگر فرماندهی کسی درست نمی دانست بچه ها در چه وضعیتی هستند .
در چنین شرایطی کسی نمی توانست جلودار حسین باشد و دقایقی بعد فرمانده لشگر
ایستاده بود روی خاکریزی که پربود از شهید و مجروح ...
و با آرامش خاص خود حرکات دشمن را زیر نظر داشت ، اما انفجاری سخت
همه چیز را به هم ریخت ...
بچه ها نگران ، منتظر محو شدن گرد و خاک و دود سیاه ناشی از انفجار بودند .
و لحظه ای بعد ، چند نفر توی سر زنان و الله اکبر گویان خود را به محل انفجار
رساندند .
صحنه ی غریبی بود .
حسین ، با بدنی مجروح و دستی قطع شده ، در خاک و خون غلطیده بود .
نیروهای خط همانطور مانده بودند ، باور نمی کردند دست حسین قطع شده باشد .
دشمن همچنان آتش می ریخت و آمبولانس از میان دود و آتش به طرف اورژانس
حرکت کرد ...
شادی روح پاکش صلوات