كلينى به اسنادش از اسحاق بن عمّار نقل مى كند :

 ( اصول كافى ، معرب كتاب ايمان كفر ، ج 2 ، ص 44. )

از امام صادق عليه السلام شنيدم كه فرمود :

 رسول خدا در مسجد ، نماز صبح را با مردم خواند .

جوانى را ديد كه كم خوابى از چهره و حركاتش پديدار بود .

 رنگش به زردى گراييده و چشمش ‍ نحيف گشته و چشمانش در

 گودى فرو رفته بود .

 پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بدو فرمو د : اى فلانى !

شبت را چگونه سپرى كرده اى ؟

جوان گفت : در حال يقين ، رسول خدا از سخن او به شگفت آمد

 و فرمود : هر يقينى را ، حقيقتى و نشانى است .

حقيقت و نشانه يقين تو چيست ؟

گفت : اى رسول خدا ! حقيقت يقين من آن است كه مرا به حزن

 آورده و خوابم را ربوده و روزم را تشنه نموده است .

پس از دنيا و مافيها دورى جسته ام ؛ گويى به عرش خدايم

 مى نگرم ، و مى بينم كه حساب و حشر خلايق برپاست و من

 در آنانم . اهل بهشت در بهشتند و به تعارف و معارفه مشغولند

 و بر بالش و تخت خود ، تكيه داده اند .

 و گويى اهل دوزخ را مى بينم كه در حال شكنجه و عذابند و

 كمك مى طلبند و زفير آتش را مى شنوم و در گوش خود ،

 حسّ مى نمايم .

(چون سخن جوان به اين جا رسيد) پيامبر (ص) روى به اصحابش

 ‍ نمود و فرمود :

 اين بنده ایست كه خداوند دلش را به ايمان نورانى فرموده است .

 سپس رو به آن جوان كرد و بدو فرمود :

 خود را بر همين حال حفظ كن !

جوان عرض كرد : اى رسول خدا ! من استدعا دارم كه از خداوند

 طلب نماييد ، تا در ركاب شما به شهادت رسم .

پس رسول خدا (ص) خواسته او را اجابت نمود و از خداوند ،

 شهادت او را طلبيد .

بدين ترتيب ، آن جوان مدتى بعد در يكى از غزوات رسول خدا(ص)

 پس از نه نفر شهيد به شهادت رسيد ، كه او شهيد دهمين بود .   

 

 *كلينى ، اصول كافى (معّرب )، ج 2، باب حقيقت ايمان ، كتاب ايمان و كفر ،ص 44 . 

 * رساله لقاءالله ، ص 173 – 172 .