درد دل ...
سلام بر مهدی فاطمه ،
سلام بر تویی که خود انتظار آمدن را می کشی ، اما نمی دانم چرا نمی آیی !
ما باید تا کی منتظر آمدنت باشیم .
عمرمان می گذرد و می رود اما هنوز در انتظار آمدنت هستیم .
همه جمعه ها را شمرده ام این جمعه هم رسید و تو نیامدی !
آخر دلم به کی خوش باشد ؟
آقاجان ! ما که نماز شب خوندن و شب زنده داری بلد نیستیم ،
ما که گوشه حوزه ها بزرگ نشدیم ، ما که مقدس اردبیلی نمی شیم ،
آقاجان ! دنیا دارد از هم می پاشد .
دیگر دخترها و پسرها را نمی شود از هم تشخیص داد ،
دیگر درمراسم های عروسی مردها و زن ها سر یک میز می نشینند !
دنیا اسم شما رو از یاد برده اما من بهتان قول می دهم اسمتان را همیشه پایدار
نگه دارم تا بیایید .
آقاجان ! دلم گرفته .
زیر آسمان آبی خدا . امشب دوباره مرغ دلم هوای پریدن شما رو کرده .
دلم می خواد ببینمتون و هرچیزی که تو دلم تلنبار شده رو براتون بگم ؛
براتون از پدر و مادرهایی بگم که با بی پولی بچه هاشان را خدایی بزرگ کردند
و براتون از جانبازهایی بگم که گوشه تخت بیمارستان بستری هستند
و هیچ کس سراغشون رو نمی گیره ؛
انگار همه یادشان رفته است که همین شهدا و جانبازان و آزادگان بودند که کشورما ،
میهن عزیز ما ایران را نجات دادند و آنها جان ها و جسم های خود را دادند تا ما ،
در آرامش باشیم . اما ما چه دادیم ؟
الان دیگربعضی ها حتی به خانواده شهید هم احترام نمی گذارند .
مادر شهید باید در خانه ای زندگی کند که از خشت و گل ساخته شده است
اما انسانهایی که بویی از شهید و شهادت نبرده اند باید درخانه های چند صد میلیاردی
زندگی کنند اما این انصاف نیست.
توی این دور و زمونه همه چیز با پول است اگر پول داشته باشی آدم مهمی هستی
ولی اگر نداشته باشی ...
زندگی تو این دور و زمونه سخته ،
معلم دینی ما همیشه می گفت :
زندگی وقتی خوبه که آقامون مهدی (عج) باشن ...
آقاجون با خود یه عهدی بستم ...
که اگر تو رو ببینم با همون نگاه اول جونمو بدم براتون .
به امید دیدارتون و دادن جونم ...
دلنوشتهای از یه دوست عاشق ...