به کلینیک خدا رفتم تا چکاپ همیشگی ام را انجام دهم .

 فهمیدم که بیمارم ، خدا فشار خونم را گرفت ...

معلوم شد که لطافتم پایین آمده ! زمانی که دمای بدنم را سنجید ،

دماسنج 40 درجه اضطراب نشان داد . آزمایش ضربان قلب

 نشان داد که به چندین گذرگاه عشق نیاز دارم . تنهایی سرخرگ هایم

 را مسدود کرده بود ...

و آن ها دیگر نمی توانستند به قلب خالی ام خون برسانند ...

به بخش ارتوپدی رفتم ، چون دیگر نمی توانستم با دوستانم

باشم و آن ها را در آغوش بگیرم ... بر اثر حسادت زمین خورده

بودم و چندین شکستگی پیدا کرده بودم ...

فهمیدم مشکل نزدیک بینی هم دارم ، چون نمی توانستم دیدم

را از اشتباهات اطرافیانم فراتر ببرم .

زمانی که از مشکل شنواییم شکایت کردم ، معلوم شد که مدتی

 است که صدای خدا را آنگاه که در طول روز با من سخن می گوید ،

  نمی شنوم !

خدای مهربان برای همه ی این مشکلات به من مشاوره ی رایگان داد

و من به شکرانه اش تصمیم گرفتم از این پس تنها از داروهایی

 که در کلمات راستینش برایم تجویز کرده است ، استفاده کنم :

  هر روز صبح یک لیوان قدردانی بنوشم .

  قبل از رفتن به محل کار یک قاشق آرامش بخورم .

 هر ساعت یک کپسول صبر ، یک فنجان برادری و یک لیوان فروتنی بنوشم .

 زمانی که به خانه برمی گردم ، به مقدار کافی عشق بنوشم و ...

 و زمانی که به بستر می روم ، دو عدد قرص وجدان آسوده ، مصرف کنم .

 

امیدوارم خدا نعمت هایش را بر شما سرازیر کند :

رنگین کمانی به ازای هر طوفان

لبخندی به ازای هر اشک

دوستی فداکار به ازای هر مشکل

نغمه ای شیرین به ازای هر آه

و اجابتی نزدیک برای هر دعا ...

سخن آخر آن که :

عیب کارم در اینجاست که من " آنچه هستم " را با 

" آنچه باید باشم " اشتباه می کنم !

خیال می کنم آنچه که باید باشم هستم ، در حالی که

 

آنچه که هستم ، نباید باشم ...

 

زنده یاد احمد شاملو