تقرب به سوی سگ
مرحوم هيدجى ، ديوانى دارد ...
او قضيه جالبى نقل مى كند ، مى گويد : مقدسى بود در
محله اى و يا روستايى ، شبى براى عبادت به مسجد رفت .
مسجد خالى بود ، دو ركعت نماز كه به جا آورد ، صداى خش
خشى از گوشه هاى مسجد شنيد ، با خود گفت :
پس من تنها در مسجد نيستم ، كس ديگرى هم در مسجد
هست ، سپس شيطان او را وسوسه كرد و شروع كرد با صداى
بلدتر نماز خواندن (( ولا الضالين )) را با مدّ تمام كشيدن !
به خيال اين كه فردا آن ناآشنا ، در ده و محلّه منتشر مى كند
كه فلانى ، ديشب در مسجد ، تا صبح مشغول راز و نياز بود
و نماز نافله به جا مى آورد .
اين مقدس مآب بيچاره ، به همين خيال ، حتى شب را هم به
منزل نرفت و تا صبح مشغول نماز و راز بود . صبح كه هوا روشن
شد ، وقتى كه خواست از مسجد خارج شود ، ديد سگى نحيف
و ضعيف از گوشه شبستان آمد و از در بيرون رفت .
يك باره فهميد كه همه آن خش خش ها ، از اين سگ بوده كه از
سرماى شب ، به داخل مسجد پناه آورده است و همه نماز
نافله ها و گريه ها و اشكهاى جناب مقدس هم به جاى
تقربا الى الله ، تقربا الى الكلب بوده است .
در محضر استاد ، ص 24 – 23