( راوی : محمد علی رجایی )

 

او در سلول 20 بود و من در سلول 18 . تازه آورده بودنش .

 ریشش را تراشیده و عمامه از سرش برداشته بودند .

سیلی به صورتش زده بودند .

 

یادم نمی رود ، بلوز زندان را مثل عمامه به سرش پیچیده

 بود و رفت و آمد می کرد .

انگار نه انگار ، محکم و استوار .