بیقرار ...
آره ، درسته ...
اگه زندگی بدون عشق ممکن نیست ؛
زندگی بدون معشوق هم ممکن نیست !!
برای همینه که تمامی عاشقا ، توی هر دوره ای
که باشن ، نمی تونن زندگی رو تحمل کنن و از
خدا شهادت رو می خوان ....
اگه واقعا عاشق باشن ، خدا هم شهادت رو
قسمتشون می کنه ...
ولی اگه یکم ا ز پیمونه ی عشقشون خالی مونده
باشه ، معبودشون انقدر نگهشون میداره تا پیمونه
پر بشه ...
اون عاشقا هم از همین می ترسن ...
می ترسن که پرشدن این پیمونه خیلی طول
بکشه ...
اون عاشقا ، دردشون رو به هیچکس جز خدا ،
نمی تونن بگن ...
اون عاشقا ، هروقت عکس شهید می بینن ، یا
خبر شهادت یه عاشق دیگه رو میشنون ، تمام
وجودشون ، تک تک سلول های بدنشون ،
میشه آه ...
فقط .... یه آه حسرت میکشن و میرن تو فکر ...
اونوقت کافیه تو چشمای خیسشون یه نگاه کنی
فقط کافیه یه کلمه حرف بزنن ...
اونوقت پی میبری به اون شور و اشتیاق پنهان
شده تو وجودشون ...
اون عاشقایی که داریم میگم ، هیچی براشون
مهم نیست جز جون دادن برای خدا ...
جز اینکه برن از عمه شون زینب دفاع کنن که یه
وقت خدایی نکرده ، جریان دروازه شام دوباره
تکرار نشه ...
اون عاشقا ، اگه خدا خودکشی رو حرام نمیکرد ،
تا حالا از غم حسین ، خودشونو کشته بودن ...
به خاطر شرم از اینکه نکنه سینه مادرشون
زخمی باشه و سینه اونا سالم ، سینه هاشون
زخمی میشد ...
اون عاشقا ، فقط منتظر یه اجازه از " سید علی "
هستن ...
فقط یه نگاه ... یه اشاره ابرو ...
فقط منتظرن که با سیدعلیشون ، برن به استقبال
تنها امید زهرا (س) ...
اون عاشقا ، شاید حوصله بقیه رو سر ببرن ...
چون همش از شهدا میگن و به فکر شهادتن .
اون عاشقا ...
عاشق نیستن اگه خدا قبولشون نکنه ...
اون عاشقا ...
عاشق نیستن اگه سالم برگردن از ...
ولی اینو بدون که :
عاشق موندن ، سخت تر از عاشق شدنه ...