توي خرمشهر محمد حسين و دوستش هر دو با هم مجروح

 

 شده بودند . از بيمارستان که مرخص شدند ، برگشتند خط

 

 مقدم . فرمانده گفت بايد به خانه هايتان برگرديد .

 

 اشک توي چشمان حسين حلقه زده بود .

 

به فرمانده گفت من به شما ثابت مي کنم که مي توانم به خط

 

بروم و لياقت آن را دارم .