سبک بالان خرامیدند و رفتند ، مرا بیچاره نامیدند و رفتند

 سواران لحظه ای تمکین نکردند ، ترحم بر من مسکین نکردند

سواران از سر نئشم گذشتند ، فغان ها کردم ، اما برنگشتند

  اسیر و زخمی و بی دست و پا من ، رفیقان ، این چه سودا بود با من ؟

رفیقان ، رسم هم دردی کجا رفت ؟ جوان مردان ، جوان مردی کجا رفت؟
 
مرا این پشت ، مگذارید بی پاک ، گناهم چیست ،  پایم بود در خاک

اگر دیر آمدم مجروح بودم ، اسیر قبض و بست روح بودم
 
 در باغ شهادت را نبندید ، به ما بیچارگان زان سو نخندید