راهیان نور
بدان كه كليد سعادت دو جهانى ، شناختن نفس خويشتن است ،
زيرا كه شناختن آدمى خويش را اعانت بر شناختن آفريدگار خود مىنمايد .
چنانكه حق - تعالى - مىفرمايد:
« سنريهم آياتنا فى الافاق و فى انفسهم حتى يتبين لهم انه الحق »
يعنى: «زود باشد كه بنمائيم به ايشان آثار قدرت كامله خود را در عالم و در نفسهاى ايشان ،
تا معلوم شود ايشان را كه اوست پروردگار حق ثابت »
و از حضرت رسول - صلى الله عليه و آله و سلم - منقول است كه:
« من عرف نفسه فقدعرف ربه »
يعنى : « هر كه بشناسد نفس خود را پس به تحقيق كه بشناسد پروردگار خود را »
و خود اين ظاهر و روشن است كه : هر كه خود را نتواند بشناسد به شناخت ديگرى
نتواند رسيد ، زيرا كه هيچ چيز به تو نزديك تر از تو نيست ،
چون خود را نشناسى ديگرى را چون شناسى ؟
تو كه در علم خود زبون باشى عارف كردگار چون باشى
*****************************************
تاثير شناختن نفس در تهذيب اخلاق
و نيز شناختن خود ، موجب شوق به تحصيل كمالات و تهذيب اخلاق و باعث سعى در
دفع « رذائل » مىگردد ، زيرا كه آدمى بعد از آنكه حقيقت خود را شناخت ودانست
كه : حقيقت او «جوهرى» است از «عالم ملكوت» ، كه به اين عالم جسمانى آمده
باشد ، كه به اين فكر افتد كه : چنين جوهرى شريف را عبث و بىفايده به اين عالم
نفرستادهاند ، واين گوهر قيمتى را به بازيچه در صندوقچه بدن ننهادهاند ، و بدين سبب
در صدد تحصيل فوائد تعلق نفس به بدن بر مىآيد ، و خود را به تدريج به سر منزل
شريفى كه بايد مىرساند .
و گاه است كه گوئى : من خود را شناختهام ، و به حقيقت خود رسيدهام . زنهار زنهار ،
كه اين نيست مگر از بىخبرى و بىخردى .عزيز من چنين شناختن را كليد سعادت
نشايد ، و اين شناسائى ترا به جائى نرساند ، كه ساير حيوانات نيز با تو در اين شناختن
شريكاند ، و آنها نيز خود را چنين شناسند .
زيرا كه : تو از ظاهر خود نشناسى مگر سر و روى و دست و پاى و چشم و گوش و
پوست و گوشت ،
و از باطن خود ندانى مگر اينقدر كه چون گرسنه شوى غذا طلبى ، و چون بر كسى
خشمناك شوى در صدد انتقام برآئى، و چون شهوت بر تو غلبه كند مقاربت خواهش
نمائى و امثال اينها، و همهحيوانات با تو در اينها برابرند .
پس هرگاه حقيقت تو همين باشد از چه راه بر حیوانات ، فخر فروشی ؟
و به چه سبب خود را نيز از آنها بهتر مىدانى؟ و اگر تو همين باشى به چه سبب خداوند
عالم تو را بر ساير مخلوقات ترجيح داده و فرموده :
« و فضلناهم على كثير ممن خلقنا تفضيلا »
يعنى : « ما تفضيل داديم فرزندان آدم را بر بسيارى از مخلوقات خود »
و حال اينكه در اين صفات و عوارض ، بسيارى از حيوانات بر تو ترجيح دارند .
پس بايد كه : حقيقتخود را طلب كنى تا خود چه چيزى ، و چه كسى هستی و از كجاآمدهاى،
و به كجا خواهى رفت . و به اين منزلگاه چند روزه برای چه کاری آمده ای ؟
تو رابراى چه آفريدهاند . و اين اعضا و جوارح را به چه سبب به تو دادهاند ،
و زمام قدرت واختيار را به چه جهت در كف تو نهادهاند .
**********************************************
فصل دوم: تركيب انسان از جسم و نفس
اگر خواهى خود را بشناسى ، بدان كه : هر كسى را از دو چيز آفريدهاند : يكى اين
بدن ظاهر، كه آن را تن گويند ، و مركب است از : گوشت و پوست و استخوان و
رگ و پى وغير اينها .
و آن از جنس مخلوقات همين عالم است ، كه عالم جسماني است . و اصل آن مركب از
عناصر چهارگانه است كه « خاك ، آب ، باد و آتش » است ، وآن را به همين چشم
ظاهرى مىتوان ديد .
و يكى ديگر « نفس » است كه آن را روح و جان و عقل و دل نيز گويند ، و آنجوهرى
است از عالم ملكوت ، و گوهرى ست بس عزيز از جنس فرشتگان كه خداى تعالى
او را مقيد به اين بدن و محبوس درزندان تن نموده ، تا وقتى معين و اجلى موعود ،
كه قطع علاقه نفس از بدن مىشود و رجوع به عالم خود مىكند .
و اين نفس را به چشم ظاهر نتوان ديد بلكه ديده نمىشود مگر به بصيرت باطنيه .
پس بدن ، آلتى است از نفس كه بايد به آن حالت به امورى چند كه مامور است قيام نمايد .
و بدان كه : شناختن حقيقت « بدن » ، امرى است سهل و آسان ، زيرا فقط باید بدانی که
از جنس مادیات است و شناخت حقايق ماديات ، چندان سختی ندارد .
و اما « نفس » ، چون كه از جنس مجردات است به حقيقت او رسيدن و شناختن در اين
عالم ميسر نيست ، - رو مجرد شو مجرد را ببين - و از اين جهت بود كه بعد از آنكه
حضرت رسول - صلى الله عليه و آله و سلم - شرح حقيقت او را خواستند حضرت بيان
نفرمود ، خطاب رسيد كه :
« و يسئلونك عن الروح قل الروح من امر ربى »
يعنى: « از تو از حقيقت روح سئوال مىكنند ، بگو كه « روح » از امور پروردگار است
و از عالم امر است » .
و بيش از اين رخصت نيافت كه بيان كند .
بلى هر گاه در اين عالم نيز كسى نفس خود را كامل نموده باشد و بخواهد به سر حد كمال
برساند و علاقه او از بدن كم شود ، دور نيست كه تواند فى الجمله معرفت به نفس
بهم رساند .
************************************************************
فصل چهارم : حقيقت و ماهيت آدمى
چون كه دانستى كه : هر كسى مركب است از نفس و بدن ، پس بدان كه حقيقتآدمى و
آنچه به سبب آن بر ساير حيوانات ترجيح دارد همان «نفس» است كه از جنس ملائكه
مقدسه است . و « بدن » امرى است عاريت ، و حكم مركب براى نفس را دارد ، كه
بدان مركب سوار شده و از عالم اصلى و موطن حقيقى به اين دنيا آمده ، تا براى خود
تجارتى كند و سودى اندوزد ، و خود را به انواع كمالات بيارايد ، و صفات حميده و
اخلاق پسنديده کسب کند ، و باز به وطن خود بازگردد . يا هر بدنى حكم شهرى را دارد
كه پادشاه كشور هستى كه حضرت آفريدگار است ، هر بدنى را مقرر فرموده تا از
منافع و مداخل آن شهر تهيه خود را ديده ، و مسافرت به عالم قدس كند و سزاوار
خلوتخانه انس گردد . و در اين بدن شريك است با ساير حيوانات ، زيرا كه هر حيوانى
را بدنى است محسوس و مركب از دست ، پا ، چشم ، گوش ، سر ، سينه و سايراعضا .
به اين سبب بر هيچ حيوانى فضيلتى ندارد ، و آنچه باعث افضليت آدمى بر سايرحيوانات
مىشود آن جزء ديگر است ، كه « نفس ناطقه » نام دارد كه حيوانات ديگر این جزء را
ندارند .
و بدان كه بدنذ ، امرى است فانى و بىبقاء كه بعد از مردن از هم ريخته مىشود ، واجزاى
آن از يكديگر متفرق مىگردد و خراب مىشود ، تا باز وقتى كه به امر پروردگار - تعالى -
اجزاء آن جمع شود ، و به جهت ثواب و حساب و عقاب زنده كرده شود .
اما « نفس » ، امرى استباقى ، كه اصلا و مطلقا از براى آن فنایى نيست ، و بعد ازجدایی
آن از اين بدن و خرابى تن ، از براى آن خرابى و فنایى نيست و نخواهد بود .
واز اين روست كه خداوند - سبحانه - مىفرمايد :
« و لا تحسبن الذين قتلوا فى سبيل الله امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون »
يعنى :
« گمان نكنى كه آن كسانى كه در راه خدا كشته شدند و جان خود را درباختند مردههستند ،
بلكه ايشان زندهاند و نزد پروردگارشان روزى داده مىشوند » .
و ديگر مىفرمايد :
« ارجعى الى ربك » .
يعنى: « اى نفس ، رجوع و بازگشت كن به نزد پروردگار خود همچنانكه در اول از نزد او
آمدى » .
و نيز از اين روست كه پيغمبر خدا - صلى الله عليه و آله و سلم - در روز بدر به شهداى
بدر مىفرمود :
« هل وجدتم ما وعد ربكم حقا »
يعنى: « اى كشته شدگان در راه خدا ! آيا آنچه را كه پروردگار شما به شما وعده داده بود
حق و راست يافتيد ؟ » .
آنگاه بعضى از اصحاب عرض كردند : يا رسول الله ايشان مردهاند ؛ چگونه آواز مىدهى
ايشان را ؟
حضرت فرمود: « انهم اسمع منكم » .
يعنى :
« ايشان از شما شنواترند و فهم و ادراك ايشان الآن از شما بيشتر است » .
و ظاهر است كه شنيدن ايشان در آن وقت نه به همان بدنى بود كه در صحراى
بدرافتاده بود ، بلكه به نفس باقي ایشان بود .
***********************************************************
فصل ششم: لذت و الم جسم و روح
چون كه دانستى كه : آدمى را روحى و بدنى است كه هر كسى مركب است از ايندو ، بايد بدانى كه هر يك از اين دو جزء را لذتى و محنتى و راحتى و مرضى است . و محنتهاى بدن عبارت است از : امراض و بيماريها كه بدن به آن مبتلا می گردد ، و جسم را لاغر و نحيف مىكند ، و آن را از لذت های جسماني باز مىدارد . و « علم طب » موضوعى است از براى بياناين بیماری ها و معالجات آنها . و آلام و بيماريهاى روح عبارت است از : اخلاق ناپسند و صفات رذيله ، كه موجبهلاكت و بدبختى روح است ، و باز مىدارد آن را از درك لذت های روحانی ، و رسيدن به سعادت ابدي . و آن را محروم مى گرداند از دوستی محرمان خلوتخانه انس ، ومجاورت عالم قدس . و صحت و راحت روح ، عبارت است از : به دست آوردن صفات نیکو ، كه موجب قرب به خداوند ، و باعث نجات و رستگارى است . و تفصيل اين امراض و معالجات آنها در « علم اخلاق » است كه در اين كتاب بيان مىشود . **************************************************************
سالهاست که جنگ پایان یافته ولی