فصل اول: شناختن نفس مقدمه شناختن خدا

بدان كه كليد سعادت دو جهانى ، شناختن نفس خويشتن است ،

زيرا كه شناختن آدمى ‏خويش را اعانت ‏بر شناختن آفريدگار خود مى‏نمايد .

چنانكه حق - تعالى - مى‏فرمايد:

 « سنريهم آياتنا فى الافاق و فى انفسهم حتى يتبين لهم انه الحق »‏

 يعنى: «زود باشد كه ‏بنمائيم به ايشان آثار قدرت كامله خود را در عالم و در نفسهاى ايشان ،

 تا معلوم شود ايشان را كه اوست پروردگار حق ثابت ‏»

 

و از حضرت رسول - صلى الله عليه و آله و سلم - منقول است كه:

« من عرف نفسه فقدعرف ربه‏ »

 يعنى : « هر كه بشناسد نفس خود را پس به تحقيق كه بشناسد پروردگار خود را »

 

و خود اين ظاهر و روشن است كه : هر كه خود را نتواند بشناسد به شناخت ديگرى

 نتواند رسيد ، زيرا كه هيچ چيز به تو نزديك ‏تر از تو نيست ،

چون خود را نشناسى ديگرى را چون شناسى ؟

 

تو كه در علم خود زبون باشى              عارف كردگار چون باشى

*****************************************

تاثير شناختن نفس در تهذيب اخلاق

و نيز شناختن خود ، موجب شوق به تحصيل كمالات و تهذيب اخلاق و باعث‏ سعى در

 دفع « رذائل ‏» مى‏گردد ، زيرا كه آدمى بعد از آنكه حقيقت‏ خود را شناخت ودانست

 كه : حقيقت او «جوهرى‏»  است از «عالم ملكوت‏» ، كه به اين عالم جسمانى ‏آمده

باشد ، كه به اين فكر افتد كه : چنين جوهرى شريف را عبث و بى‏فايده به اين عالم‏

نفرستاده‏اند ، واين گوهر قيمتى را به بازيچه در صندوقچه بدن ننهاده‏اند ، و بدين سبب‏

 در صدد تحصيل فوائد تعلق نفس به بدن بر مى‏آيد ، و خود را به تدريج‏ به سر منزل‏

شريفى كه بايد مى‏رساند .

و گاه است كه گوئى : من خود را شناخته‏ام ، و به حقيقت‏ خود رسيده‏ام . زنهار زنهار ،

 كه اين نيست مگر از بى‏خبرى و بى‏خردى .عزيز من چنين شناختن را كليد سعادت

 ‏نشايد ، و اين شناسائى ترا به جائى نرساند ، كه ساير حيوانات نيز با تو در اين شناختن

 ‏شريك‏اند ، و آنها نيز خود را چنين شناسند .

زيرا كه : تو از ظاهر خود نشناسى مگر سر و روى و دست و پاى و چشم و گوش و

 پوست و گوشت ،

و از باطن خود ندانى مگر اين‏قدر كه چون گرسنه شوى غذا طلبى ، و چون بر كسى

 خشمناك شوى  در صدد انتقام ‏برآئى، و چون شهوت بر تو غلبه كند مقاربت ‏خواهش

 نمائى و امثال اينها، و همه‏حيوانات با تو در اينها برابرند .

پس هرگاه حقيقت تو همين باشد از چه راه بر حیوانات ، فخر فروشی ؟

 و به چه سبب خود را نيز از آنها بهتر مى‏دانى؟ و اگر تو همين باشى به چه سبب‏ خداوند

 عالم تو را بر ساير مخلوقات ترجيح داده و فرموده :

 « و فضلناهم على كثير ممن خلقنا تفضيلا »

يعنى : « ما تفضيل داديم فرزندان آدم را بر بسيارى از مخلوقات خود »

و حال اينكه در اين صفات و عوارض ، بسيارى از حيوانات بر تو ترجيح دارند .

پس بايد كه : حقيقت‏خود را طلب كنى تا خود چه چيزى ، و چه كسى هستی و از كجاآمده‏اى،

و به كجا خواهى رفت . و به اين منزلگاه چند روزه برای چه کاری آمده ای ؟

تو رابراى چه آفريده‏اند . و اين اعضا و جوارح را به چه سبب به تو داده‏اند ،

و زمام قدرت واختيار را به چه جهت در كف تو نهاده‏اند .

**********************************************

فصل دوم: تركيب انسان از جسم و نفس

اگر خواهى خود را بشناسى ، بدان كه : هر كسى را از دو چيز آفريده‏اند : يكى اين

 بدن‏ ظاهر، كه آن را تن گويند ، و مركب است از : گوشت و پوست و استخوان و

 رگ و پى وغير اينها .

و آن از جنس مخلوقات همين عالم است ، كه عالم جسماني‏ است . و اصل آن مركب از

 عناصر چهارگانه است كه « خاك ، آب ، باد و آتش‏ » است ، وآن را به همين چشم

ظاهرى مى‏توان ديد .

و يكى ديگر « نفس ‏» است كه آن را روح و جان و عقل و دل نيز گويند ، و آن‏جوهرى

است از عالم ملكوت ، و گوهرى ست ‏بس عزيز از جنس فرشتگان  كه خداى تعالى

او را مقيد به  اين بدن و محبوس درزندان تن نموده ، تا وقتى معين و اجلى موعود ،

كه قطع علاقه نفس از بدن مى‏شود و رجوع به عالم خود مى‏كند .

و اين نفس را به چشم ظاهر نتوان ديد بلكه ديده نمى‏شود مگر به بصيرت باطنيه .

پس بدن ، آلتى است از نفس كه بايد به آن حالت ‏به امورى چند كه مامور است قيام ‏نمايد .

و بدان كه : شناختن حقيقت « بدن‏ » ، امرى است‏ سهل و آسان ، زيرا فقط باید بدانی که

از جنس مادیات است و شناخت‏ حقايق ماديات ، چندان سختی ندارد .

 و اما « نفس ‏» ، چون كه از جنس مجردات است‏ به حقيقت او رسيدن و شناختن در اين‏

عالم ميسر نيست ، - رو مجرد شو مجرد را ببين - و از اين جهت ‏بود كه بعد از آنكه

‏حضرت رسول - صلى الله عليه و آله و سلم - شرح حقيقت او را خواستند حضرت بيان

‏نفرمود ، خطاب رسيد كه :

« و يسئلونك عن الروح قل الروح من امر ربى ‏»

يعنى: « از تو از حقيقت روح سئوال ‏مى‏كنند ، بگو كه « روح ‏» از امور پروردگار است

 و از عالم امر است ‏» .

و بيش از اين رخصت نيافت كه بيان كند .

بلى  هر گاه در اين عالم نيز كسى نفس‏ خود را كامل نموده باشد و بخواهد به سر حد كمال

 برساند و علاقه او از بدن كم شود ، دور نيست كه تواند فى الجمله معرفت ‏به نفس

بهم رساند .

************************************************************

 فصل چهارم : حقيقت و ماهيت آدمى

چون كه دانستى كه : هر كسى مركب است از نفس و بدن ، پس بدان كه حقيقت‏آدمى و

آنچه به سبب آن بر ساير حيوانات ترجيح دارد همان «نفس‏» است كه از جنس‏ ملائكه

مقدسه است . و « بدن ‏» امرى است عاريت ، و حكم مركب  براى نفس را  دارد ، كه

 بدان مركب سوار شده و از عالم اصلى و موطن حقيقى به اين دنيا آمده ، تا براى‏ خود

 تجارتى كند و سودى اندوزد ، و خود را به انواع كمالات بيارايد ، و  ‏صفات حميده و

اخلاق پسنديده کسب کند ، و باز به وطن خود بازگردد . يا هر بدنى‏ حكم شهرى را دارد

  كه پادشاه كشور هستى كه حضرت ‏آفريدگار است ، هر بدنى را  مقرر فرموده ‏تا از

منافع و مداخل آن شهر تهيه خود را ديده ، و مسافرت به عالم قدس كند و سزاوار

 خلوتخانه انس گردد . و در اين بدن شريك است‏ با ساير حيوانات ، زيرا كه هر حيوانى

 را بدنى است محسوس و  مركب از دست ، پا ، چشم ، گوش ، سر ، سينه و سايراعضا .

به اين سبب بر هيچ حيوانى فضيلتى ندارد ، و آنچه باعث افضليت آدمى بر سايرحيوانات

 مى‏شود آن جزء ديگر است ، كه « نفس ناطقه‏ » نام دارد كه حيوانات ديگر این جزء را

 ندارند .

و بدان كه بدنذ ، امرى است فانى و بى‏بقاء كه بعد از مردن از هم ريخته مى‏شود ، واجزاى

 آن از يكديگر متفرق مى‏گردد و خراب مى‏شود ، تا باز وقتى كه به امر پروردگار - تعالى -

 اجزاء آن جمع شود ، و به جهت ثواب و حساب و عقاب زنده كرده شود .

اما « نفس‏ » ، امرى است‏باقى ، كه اصلا و مطلقا از براى آن فنایى نيست ، و بعد ازجدایی

 آن از اين بدن و خرابى تن ، از براى آن خرابى و فنایى نيست و نخواهد بود .

واز اين روست كه خداوند - سبحانه - مى‏فرمايد :

« و لا تحسبن الذين قتلوا فى سبيل الله امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون ‏» 

يعنى :

« گمان نكنى كه آن كسانى كه در راه خدا كشته شدند و جان خود را درباختند مرده‏هستند ،

بلكه ايشان زنده‏اند و نزد پروردگارشان  روزى داده مى‏شوند » .

و ديگر مى‏فرمايد :

« ارجعى الى ربك ‏» .

يعنى: « اى نفس ، رجوع و بازگشت كن به ‏نزد پروردگار خود همچنانكه در اول از نزد او

آمدى‏ » .

و نيز از اين روست كه پيغمبر خدا - صلى الله عليه و آله و سلم - در روز بدر به شهداى

 بدر  مى‏فرمود :

« هل وجدتم ما وعد ربكم حقا »

يعنى: « اى كشته شدگان در راه ‏خدا ! آيا آنچه را كه پروردگار شما به شما وعده داده بود

حق و راست‏ يافتيد ؟ » .

آنگاه‏ بعضى از اصحاب عرض كردند : يا رسول الله ايشان مرده‏اند ؛ چگونه آواز مى‏دهى

 ايشان‏ را ؟

حضرت فرمود: « انهم اسمع منكم ‏» .

يعنى :

« ايشان از شما شنواترند و فهم و ادراك ايشان الآن از شما بيشتر است‏ » .

و ظاهر است كه شنيدن ايشان در آن وقت نه به همان بدنى بود كه در صحراى

 بدرافتاده بود ، بلكه به نفس  باقي ایشان  بود .

***********************************************************

فصل ششم: لذت و الم جسم و روح

چون كه دانستى كه : آدمى را روحى و بدنى است كه هر كسى مركب است از اين‏دو ،

بايد بدانى كه هر يك از اين دو جزء را  لذتى و محنتى و راحتى و مرضى  است .

و  محنتهاى بدن عبارت است از : امراض و بيماريها كه بدن به آن مبتلا می گردد ،

 و جسم را لاغر و نحيف مى‏كند ، و آن را از لذت های جسماني  باز مى‏دارد .

 و « علم طب ‏» موضوعى است از براى بيان‏اين بیماری ها و معالجات آنها .

و آلام و بيماريهاى روح عبارت است از : اخلاق ناپسند و صفات رذيله ، كه موجب‏هلاكت

و بدبختى روح است ، و باز مى‏دارد آن را از درك لذت های روحانی ، و رسيدن به‏

سعادت ابدي . و آن را محروم مى ‏گرداند از دوستی محرمان خلوتخانه انس ، ومجاورت عالم

 قدس .

و صحت و راحت روح ، عبارت است از : به دست آوردن صفات نیکو ، كه موجب قرب به

خداوند ، و باعث نجات و رستگارى است . و تفصيل اين امراض ‏و معالجات آنها در

 « علم اخلاق ‏» است كه در اين كتاب بيان مى‏شود .

**************************************************************